به مرگت قسمت می دهم ، شعرم را مخوان
به سگی خوراکت می کنند ، شعرم را مخوان
هیچ اندیشیده ای که لابلای من پوک است
به خنجر شکارت می کنند ، شعرم را مخوان
دیوانه ! غلط خواندی ، ساده ! هی کفر مگو
بی درنگ اعدامت می کنند ، شعرم را مخوان
صدا ، شرّ سکوت است ، مگر زبانم نمی بینی ؟
بر صدا خسارت می زنند ، شعرم را مخوان
مزن تیغ بر گلویم ، باز اعتراف می کنند
بهتان است و حکایت است ، شعرم را مخوان
قلیان قُل قُل خون در جگر است
بنام عشق آتشت می دهند ، شعرم را مخوان
مرگ مردت نزدیک ، کافور و کفن نخواست
وقت خاکسپارش می کنند ، شعرم را مخوان
حلول بیت آخرست ، ماه من کجاست
به شب جسارت می کنم ، شعرم را مخوان
نمی دانم از چه بنویسم؟ از که ؟ باورکن . . .
بنویسم خورشید زیباست ؟ یا بگویم ماه دختر آسمان است ؟
ولی می دانم روزی در همین حروف سیاه کوره راه رسیدن را ، راز دیدن را کشف خواهم کرد.
خون در رگهای آبی من تیره گشته ، من لختی اندانم را در شریان وجود واضح و روشن احساس می کنم .
و چند روزی است که کرمان و موران مرا بیشتر دوست می دارند . . .
آخ اگر گل نعنا عطر سردش را به زیر دندانهایم بپاشد . . .
آخ اگر تابوت مرا با چشمان تو خاک می کردند آنوقت از جهنم چه باکم بود .
تو سفر کردی اما
مسافر همیشگی شهر منی
تو رفته ای اما
دلم در کوله بار کهنه ات
جا ماند
همجفت رویاهایم ای گل !
برنمی گردی !
سکه شمار دخل آسمانم ای یار !
برنمی گردی !
برو ای جان خطر دور باد از چشمان تو
ستاره قطبی را از یاد مبر
سرورم از خویشتن شرمنده ترم ، اگر عاشق ترم
اگر به کوی رفعت تو مرا راهی نیست ، پناهی نیست !
در نسیم یادت مشام تازه کردن تابم می دهد گرچه آبم می برد .
شاعران عاشق از بی وفایی و ناز گویند ، از شکوه و نیاز ،
در عشق تو ای آرامم راز دیگری جستم
شعر کو ؟ تا برنویسم ، زبان کو ؟ تا برگویم .
از نگاه موجدار تو ساحل خاکی چشمانم ره به خورشید می برند ،
و من بی آنکه ذره ای تر شوم به سوی تو آغوش می گشایم .
ای تنها . . . !
آه چقدر یاد دریا کرده ام .
چگونه بگویم باتو ، مرا دکّم کرده اند
در میان این بیخودی ها ترکم کرده اند
به هرکه گفتم خنده اش گرفت ، باورم کن
مرا لابلای صفحات تاریخ حکّم کرده اند
هرکه از من دستی گرفت ، فرونشاندم در گل
با خود گفتم شاید اینها کمکم کردند
سکه های عیدم ، غفلت زده به تاراج بردند
خوشم بادا که مرا شاه کلید قلکم کردند
نقش من چیست ، گواهی سوخته در پای باد
مرا یک عروسک کوکی نه ، مترسکم کرده اند
آرزوی دور بودی و هنوز امیدی هست
بدان از عشق تو سینه چاکم کرده اند