تابوت

نمی دانم از چه بنویسم؟ از که ؟ باورکن . . .

بنویسم خورشید زیباست ؟ یا بگویم ماه دختر آسمان است ؟

ولی می دانم روزی در همین حروف سیاه کوره راه رسیدن را ، راز دیدن را کشف خواهم کرد.

خون در رگهای آبی من تیره گشته ، من لختی اندانم را در شریان وجود واضح و روشن احساس می کنم .

و چند روزی است که کرمان و موران مرا بیشتر دوست می دارند . . .

آخ اگر گل نعنا عطر سردش را به زیر دندانهایم بپاشد . . .

آخ اگر تابوت مرا با چشمان تو خاک می کردند آنوقت از جهنم چه باکم بود .